فصل6: محمدرضا تاجیک طی یادداشتی با عنوان "کنشگری در شرایط تحلیلرفتگی" به آخرین شرایط و وضعیت جریان اصلاحات پرداخته است.
و در این یادداشت با تحلیل گزینههای پیشروی اصلاحطللبان برای انتخابات آتی، اینگونه نتیجه گیری میکند که "حتی اگر اصلاحطلبان در تسابقهای بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاستجمهوری و...) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند؛ لذا شایسته آن است که عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند. اگرچه به تولد و تحقق چنین اراده معطوف به ناقدرتی کاملا تردید دارم و میتوانم از هماکنون تصویری از اصلاحطلبانی که هم کت بر تن دارند و هم زیرشلواری ترسیم کنم که توامان نقشِ حضور و ناحضور، در قدرت و بر قدرت، مشارکت و عدممشارکت را بازی میکنند".
متن این یادداشت به شرح زیر است:
1- شرایط اکنون اصلاحطلبان شرایط تحلیلرفتگی توام با شرایط فقدان تصمیم و تدبیر است. دلوز در متنی کوتاه با عنوان «تحلیلرفته» توضیح میدهد که چطور تحلیلرفتگی به نحوی بنیادین چیزی متفاوت از خستگی است. دلوز با ارجاع به شخصیتهایی در آثار ساموئل بکت، استدلال میکند که تحلیلرفتگی به زوال امکانها ارجاع دارد و وقتی رخ میدهد که تمامِ امکانها در وضعیتِ بهخصوصی بسته میشود. ولی برای چنین وضعیتی نباید سوگواری کرد. تحلیلرفتگی وضعی است که برای خلقِ سوژهای جدید ضروری است.
2- جریان اصلاحطلبی- بهمثابه کنشگری در شرایط تحلیلرفتگی- امروز توامان در تقاطع دو چهارراه ایستاده است: برونی و درونی. در سطح و ساحت برونی، در وضعیت ناظر بر انتخابات...
٭ نخست، به پیروی از بدیو بر آن شوند که «باید از انتخابات ناامید شوند زیرا تا وقتی بحران به وجود نیاید رای مردم به مشروعیت واپسگرایان میانجامد.» بدیو میگوید: در سال 1850 ناپلئون سوم متوجه شد که حق همگانی رای آن لولو خورخورهای نیست که بورژوازی خوشفکر گمانش را میبرد، بلکه موهبتی واقعی است، موهبتی غیرمنتظره و ارزشمند که مشروعیتبخش نیروهای ارتجاعی بود. در جامعه امروز ما نیز، برخی اصلاحطلبان با این تحلیل بر آن شدهاند که باید نسبت به رایگیریها بیتفاوت شد و از ورود به بازی این توهم «دموکراتیک» پرهیز کرد. این رویکرد قادر نخواهد بود که سوژه جمعی پیشارخداد و پسارخداد خود را خلق کند؛ به بیان دیگر نه میتواند در میان اصلاحطلبان رسمی نوعی اجماع نظری و عملی پیرامون این تحلیل و تجویز ایجاد کند و نه در تبدیل این رخداد به حقیقت و تولید وفاداری بدان توفیقی خواهد داشت. افزون بر این، انتخاب این گزینه اصلاحطلبان را به جهانی پرتاب خواهد کرد که برای زیست و فعالیت در آن تمهید و تدبیر نکردهاند. کاملا قابل پیشبینی است که در فردای چنین پرتابشدگیای، بسیاری از حاملان و عاملان این رویکرد دچار نوستالژی شده و ملتمسانه و پوزشطلبانه بازگشت به گذشته را طلب و آرزو میکنند و شاهد نوعی عبور درونجریانی و نوعی جنگ اصلاحطلب علیه اصلاحطلب خواهند بود. این اقدام همچنین میتواند پروژه «انحلال مردم»- که سناریوی آن چندی است روی میز برخی اصولگرایان است- را وارد مرحله اجرایی کند.
٭ دو دیگر، گزینه حذف ادغامی یا ادغام حذفی است. این گزینه، همان گزینه مشارکتِ غیرمشروط یا مشارکت در/با هر شرایط و وضعیت است. این گزینه انتخاب آن عده از اصلاحطلبانی است که با بهرهای آزادانه از مولانا، حاضرند در شکم قدرت بزیند و از سوراخ آن به جهان بنگرند، اما در/با قدرت باشند. تردیدی نیست که تحقق این گزینه، جز از رهگذر هزینهکردن تمام سرمایه اجتماعی، انسانی، نمادین، تاریخی و گفتمانی جریان اصلاحطلبی ممکن نمیشود؛ به بیان دیگر، با هر گام در این مسیر پیش نهادن، دو گام از جریان اصلاحطلبی به پس نهاده میشود، پایان این راه جز به پایان جریان اصلاحطلبی ختم نخواهد شد.
٭ سه دیگر، گزینه مشارکت مشروط است. این گزینه در خود سه است: نخست، گزینه شروط حداکثری- براساس استراتژی «واقعبین باش همهچیز را بخواه- که در واقع، صورت دیگر گزینه تحریم انتخابات است. دو دیگر، شروط ناظر بر جریان اصلاحطلبی (مثلا مشروط کردن مشارکت در انتخابات به تایید صلاحیت این و آن شخصیت اصلاحطلب و...). سه دیگر، شروط ناظر بر جامعه و مردم. اگرچه به نظر میرسد جریان رسمی اصلاحطلبی بساط بازی انتخاباتی خود را در زمین این گزینه پهن کرده است، اما تاکنون در این بازی، میان آنان نه اجماع و نه انتخابی حاصل نشده است.
٭ چهار دیگر، گزینه غایبِ حاضر/ حاضرِ غایب است؛ به بیان دیگر، این گزینه ناظر بر حضور در انتخابات نه برای پیروزی که برای شکست و واگذاری قدرت و جستوجوی قدرت و پیروزی در جایی در فاصله با سیاست و قدرت مرسوم و مسلط است.
3- در آن چهارراه درونی:
٭ نخستین راه، راه گسست رادیکال یا عبور رادیکال از جریان/گفتمان اصلاحطلبی و لوگوس و اتوس مدنی آن است.
٭ دو دیگر، راه پیوست رادیکال و کلبیمشربانه یا ارتدوکسمشربانه- در پستوهای «خودِ اکنون» و «اکنونِ خود» خزیدن و در غار آن پنهانشدن- است.
٭ سه دیگر، راه گشت انتقادی (تغییر انتخابی و امتناع و تخطی و عبور از آنچه اکنون هستند) است.
٭ چهار دیگر، راه بازگشت انتقادی (بازگشت واساختی به اصل خویش: اصلی همواره در شدن و صیرورت) است.
4- در این شرایط، شاید ثواب و صواب اصلاحطلبان در ترکیبی آگاهانه و عامدانه میان گزینه چهارم بیرونی و گزینه سوم و چهارم درونی، نهفته باشد. جریانِ بدون جریانِ اصلاحطلبی «واقعا موجود» نیازمند یک تعطیلات تاریخی است. باید عزم رفتن کند و از سرزمین قدرت به در آید و ببیند که آسمان آیا همهجا همین رنگ است و آیا اصلاحطلبی همهجا به همین رنگ است؟ حکایت «اصلاحطلبی در قدرت» همچون حکایت آن قورباغه چینی است که تا وقتی در قعر چاه است، نه تصویری از چاه دارد و نه تصویری از بیرونِ چاه. جریان اصلاحطلبی نیز تا زمانی که در قعر چاه قدرت گرفتار است، نه تصویری واقعی از جامعه دارد و نه تصویری حقیقی از خود. تنها در جایی در فاصله با قدرت است که جریان اصلاحطلبی میتواند طرحی نو دراندازد و از رهگذر واسازی و بازسازی خود، کماکان خود را بهمثابه برترین و کارآمدترین و استعاریترین بازی در شهر مطرح کند. شاید زمان آن فرارسیده که اصلاحطلبان نقش و نقاشی خود را نه در قابِ قدرت و سیاست که در قابِ اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند و زنگار از رخسار برگیرند و آینه نقد خود را غماض کنند. به عنوان آخرین کلام و از یک نقطهنظر استراتژیک بگویم که حتی اگر اصلاحطلبان در تسابقهای بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاستجمهوری و...) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند؛ لذا شایسته آن است که عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند. اگرچه به تولد و تحقق چنین اراده معطوف به ناقدرتی کاملا تردید دارم و میتوانم از هماکنون تصویری از اصلاحطلبانی که هم کت بر تن دارند و هم زیرشلواری ترسیم کنم که توامان نقشِ حضور و ناحضور، در قدرت و بر قدرت، مشارکت و عدممشارکت را بازی میکنند و تا فردای انتخابات هنوز تصمیم نگرفتهاند (به اجماع نرسیدهاند) که چه باید/ نباید کرد.