فصل6: عماد افروغ، جامعهشناس و استاد دانشگاه در سالهای اخیر، یک طرفِ خیلی از جدالهای فکری جامعه ایران بوده است. حضور او در مجلس هفتم و ریاست کمیسیون فرهنگی پرماجرای این مجلس، درست در زمانه اوج گرفتن نام او در جامعه فکری ایران، نام او را با سیاستزدگی آن سالها همراه ساخت. اما حالا با فاصله گرفتن از فضای سیاسی پرتنش این سالها، دوباره در حال ورود جدیتر به فضای فکری جامعه است. «نقد درون گفتمانی» یکی از مهمترین مباحثی است که از سمت او در سالهای گذشته مطرح کرده است.
پیشفرض حقیر این است که بعد از وقوع انقلاب اسلامی و گذشت چند سالی از انقلاب ما دچار نوعی محافظهکاری شدیم که بهنوعی تحقق عینی آرمانهایی مانند آزادی و عدالت را دچار مشکل کرد و هنوز هم نیاز جامعه ما در خصوص تحقق این دو آرمان برآورده نشده است. شاید یکی از مهمترین موانع تحقق عینی اینها بروز نوعی محافظهکاری بود که اشکال مختلفی هم پیدا کرد و در ادامه به آن خواهم پرداخت. حالا تا اینجا شما تا چه میزان با این پیشفرض موافقید؟
اگر بخواهم کمی نظریتر و ریشهایتر صحبت کنم باید به این واقعیت محرز و غیرقابلتردید اشاره کنم که متأسفانه به رغم های و هویهای زیادی که شنیده و طرح میشود، انقلاب اسلامی هنوز به خوبی تئوریزه نشده است و مبانی فلسفی، نظری، هویتی و تاریخی آن روشن و شکافته نشده و ما فاقد یک نگرش منظومهای به تبع همین عدم تئوریزه کردن انقلاب اسلامی هستیم. به اعتقاد من گفتمان انقلاب اسلامی در ابعاد و لایههای مختلفش روشن نشده و جایگاه هر مبنا و مؤلفه بر حسب همین عدم نگاه منظومهای به انقلاب اسلامی، معلوم نگشته و ما دچار روزمرگی شدهایم.
یکی از آفات بیتوجهی به آرمانهای انقلاب اسلامی همین روزمرگیهاست؛ تازه در بهترین حالت ممکن اینگونه است؛ یعنی در بهترین حالت میتوانیم بگوییم که دچار روزمرگی و عملزدگی هستیم. چه بسا حالات بسیار بدتر و ناموجهتری هم داشتهایم که باید درباره آنها هم بحث کنیم؛ حالات ناموجهی که یکی از آنها مثلا بیتوجهی به جایگاه «تغییر» است و این وضعیتی است که مطمئناً و مسلماً وقتی یک حرکت و انقلابی تبدیل به «نظام مستقر» میشود، خواهناخواه این حالت به سراغش میآید. ما باید این «خواهناخواه سراغش آمدن» را از قبل پیشبینی میکردیم که البته این پیشبینی در فکر و گفتار بسیاری از روشنفکران ما بود، اما ما به آن اهمیتی ندادیم. مثلا در پیشبینی مرحوم مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی بود (آنجا که تعبیر «نهضت» و «نظام» را مطرح میکردند). ولی ما برای جلوگیری از آفات «تبدیل نهضت به نظام»، چارهاندیشی نکردیم و اسیر نظامگرایی شدیم. وقتی اسیر نظامگرایی میشویم یعنی اسیر مصلحتاندیشیهای کاذب و محافظهکاری میشویم.
البته ما در طول انقلاب اسلامی کلمه محافظهکاری را هم خوب تفسیر نکردیم. مثلا ما بعضاً به تفکرات انقلابی میگفتیم «محافظهکاری»! این مسئله را حتی در محافل آکادمیک هم میبینید. عجیبتر اینکه ما در محافل آکادمیکمان تمسک و توسل به یک جامعهشناسی را میبینیم که اصلاً معروف به محافظهکاری است، ولی بهاصطلاح نیروهای چپ، متمسک به این جامعهشناس محافظهکار میشوند و خود را رادیکال و چپ نامگذاری میکنند، از آن طرف جامعهشناسی رادیکال را محافظهکار میدانند و میخوانند. این واقعیت تلخی است که حتی در رادیکالترین رشته علوم انسانی و جامعهشناسی در دانشگاه تهران هم آن را میبینید. یعنی طرفداران «پارسونز» خودشان را چپ و مخالفان او خود را راست و محافظهکار میدانند! درحالیکه در دنیا اینطور نیست و در واقع برعکس این است. همه جا چپ و راست برای خودش تعریف و جایگاهی دارد و اینطور نیست که هر جور خواستیم و هر طور که خواستیم از آن استفاده کنیم. در واقع ما یک خلط بزرگ کردهایم: «خلط نظریه با جایگاه افراد»! این خیلی نکته ظریفی است؛ یعنی «تقلیل یک گفتمان به منافع و دیدگاه افراد»، «تقلیل حقیقت به برداشت» و «تقلیل هستی به معرفتشناسی»! این درد و آفتی است که اگر در معرفتشناسیهای دنیا هم وجود دارد، در کشور ما به درد محتوایی عمیقی تبدیل شده است؛ این یعنی «تقلیل هستی به حقیقت از نگاه افراد»، یعنی افراد معلوم میکنند در حقیقت چه میگذرد، در حالی که حقیقت مستقل از افراد وجود دارد و به حد توانایی بشر قابلفهم و قابل تبیین است. ما نباید بگوییم چون فلانی میگوید عدالت یعنی این، پس عدالت یعنی این؛ چون فلانی میگوید آزادی یعنی این، پس آزادی یعنی این. این شخصیتگراییها باعث بسیاری از آفات نظام ما شده است. مثلاً افرادی یک روزی واقعاً سابقه چپ داشتند، بعد بهتدریج مستحیل شدند، و استحاله آنها به رهنمودی برای دیگران تبدیل شد؛ یعنی چون دیگران به اینها اعتماد داشتند بر حسب آن اعتماد، آنها هم تغییر مسیر دادند بدون اینکه بدانند دارند تغییر مسیر میدهند!
ما باید انقلاب اسلامی را به آن مبانی حقیقتگرایانه آن برگردانیم و باید بفهمیم تشیّع چیست؛ باید بفهمیم حضرت امیر(ع) چرا میفرمایند حق را با افراد میزنید و میسنجید یا افراد را با حق؟ چرا ایشان میفرمایند حق بر افراد تقدم دارد، هر فردی که میخواهد باشد. اگر از این زاویه نگاه کنید این فرد نیست که تعیینکننده است، این حق است که تعیینکننده است
مشکلات جامعه ما کم نیست، یکی از دلایل آن این است که اهمیت و ظرفیت بالای حقیقتگرایانه گفتمان انقلاب اسلامی تحت الشعاع این تقلیلها و فروکاستنها قرار گرفته است. در حالی که اصالت گفتمان حقیقتگرایانه انقلاب اسلامی از اساس با حق تقدم هستیشناسی بر معرفتشناسی و تقدم حقیقت بر افراد گره خورده است. اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنید، میبینیم که خیلی از تفاسیر و تعابیری که امروز شایع شده، غلط است. ما باید انقلاب اسلامی را به آن مبانی حقیقتگرایانه آن برگردانیم و باید بفهمیم تشیّع چیست؛ باید بفهمیم حضرت امیر(ع) چرا میفرمایند حق را با افراد میزنید و میسنجید یا افراد را با حق؟ چرا ایشان میفرمایند حق بر افراد تقدم دارد، هر فردی که میخواهد باشد. اگر از این زاویه نگاه کنید این فرد نیست که تعیینکننده است، این حق است که تعیینکننده است و به میزانی که افراد منطبق با حق باشند احترام، منزلت و قرب دارند؛ ولی اگر برعکس شود شاهد داستانی میشویم که هستیم. یعنی این بحثی که تحت عنوان محافظهکاری مطرح کردید که گفتم در بهترین حالتش میتوانیم بگوییم ناشی از روزمرگی است، اما در شرایط بدتری هم میتوانیم آن را برگردانیم به اینکه ما هیچ تفکر منظومهای نداریم، تفکر تقدم «حقیقت» بر «فهم حقیقت» نداریم و... از همین مسائل شکل میگیرد. اگر اینها را داشتیم خیلی راحت میتوانستیم بگوییم آزادی و عدالت ما چنین وضعی دارد! یعنی میتوانستیم بگوییم وضع آزادی و عدالت ما منوط و مربوط به تشخیص یک فرد و دو فرد و یک گروه و... نیست و لذا دارای این شاخصههای عینی است. چون برای تشخیص تحقق عینی این آرمانها باید شاخصهای عینی وسط بیایند و به ما بگویند وضع آزادی و عدالت چیست.
شما بروز و ظهور محافظهکاری در دوران پساانقلابی را با مصلحتاندیشی شخصی و گروهی و جناحی گره زدید و معتقدید که حقیقتگرایی نهفته در گفتمان انقلاب اسلامی خودش متضمن بالاترین مصلحتها است؛ درست است؟
بحث محافظهکاری از نظر من یک آفت بزرگ است. من میخواهم بگویم از محافظهکاری بدتر هم یک چیزی داریم؛ در محافظهکاری میگوییم یک مصلحتاندیشی نهفته است و بالأخره نظام است و با انواع و اقسام تهدیدهای داخلی و خارجی روبهرو است؛ میگوییم اینجا باب مصلحت را باز میکنیم و اشکال ندارد. یک وقت میگوییم مصلحت نظام اقتضاء میکند فعلاً چنین تصمیمی بگیریم. اما مصلحت نظام هم برای خودش راهکار دارد! به عبارت دیگر سنجش تشخیص مصلحت نظام عطف به راهکارهایی است. مثلاً میگوییم اهم و مهم این است و امروز به این نتیجه رسیدیم که اهم ما با توجه به شرایط زمانی و مکانی این است؛ اما این اهمی که انتخاب میکنیم باید با مشورت با سایر نخبگان به دست آمده است، یا ذیل احکام فلسفه احکام به آن رسیده باشیم و یا یک قدر محدودی داشته باشد؛ یعنی به محض اینکه از این شرایط خارج شدیم به اصل قضیه برمیگردیم. اگر اینها رعایت شود، این مصلحتاندیشی قابلقبول است، ولی درد ما این است که این مراحل پشت سر گذاشته نمیشود و اتفاقاً به نام مصلحت نظام، منافع گروه و فرد اعمال میشود! این است که دردآورتر است؛ یعنی عدهای به نام مصالح نظام، مصلحت جناحی خود را مطرح میکنند، اصلاً نظامی در کار نیست! یعنی حتی اگر قرار است مصلحت نظام باشد و آن مراحل را پشت سر گذاشته باشد، درد بزرگ این است که آنچه پیگیری میشود منافع شخص و گروه و جناح و حکمرانان است، نه مصلحت مردم! اینها دلایلی است که باعث میشود وقتی سرجمع نگاه میکنید میبینید عطف به آن گفتمان حقیقتگرایانه انقلاب اسلامی، ما وضع خوبی در عدالت اجتماعی نداریم.
به طور انضمامی ارزیابی و تحلیل شما از وضعیت دو آرمان مهم انقلاب اسلامی یعنی همین عدالت و آزادی در شرایط کنونی چیست؟
ابتدا عرض میکنم که بنده عدالت را ارجح از آزادی میدانم. چون آزادی یک ارزش ثانوی دارد، اما عدالت ارزش اولیه دارد، چون در آزادی سؤالی که مطرح میشود این است که «آزادی برای چه؟» یعنی جهت آزادی، ارزش آزادی را تعیین میکند و این مغایرتی ندارد که «آزادی از که؟» هم مطرح شود. پس میتوانیم بگوییم «آزادی از که؟ برای چه؟» یعنی از چه چیزی و برای چه چیزی آزاد شوید؟ همچنین در آزادی یک شعار سومی هم هست: «آزادی برای که؟» یعنی چه کسانی باید آزاد باشند؟ یعنی آزادی لیبرالیستی سرمایهدارانه است یا آزادی تودهها برای رسیدن به عدالت اجتماعی است؟ این عدالت اجتماعی که یکی از آرمانهای ذاتی انقلاب اسلامی بوده و ارزشی بالذات دارد، امروز اصلاً وضع خوبی ندارد. اتفاقا من معتقدم اگر بخواهیم بین آزادی و عدالت مقایسه کنیم، باز آزادی وضع بهتری نسبت به عدالت دارد. این عدالت است که امروز اصلاً وضع خوبی ندارد.
بنده عدالت را ارجح از آزادی میدانم. چون آزادی یک ارزش ثانوی دارد، اما عدالت ارزش اولیه دارد.
نظرسنجیها و مراجعات به مردم نشان میدهد که مردم همواره درد عدالت داشتند. حتی زمانی که به دولت دوم خرداد رأی میدهند و دادند، نظرسنجیای که در همان سالها انجام میشود ۵۱% معتقدند ما برای رفع مشکلات اقتصادی و تبعیضها به این دولت رأی دادیم، ولی تفسیر دیگری از رأی مردم میشود!
بنابراین مقوله عدالت و عدالت اجتماعی مقولهی جدیتری است و متاسفانه ما اصلاً کارنامه موفقی نداریم. ما حتی میتوانستیم از گفتمان انقلاب اسلامی استفاده و یک مفهوم جدیدی را برای عدالت به نام «عدالت در تولید» خلق کنیم، چون الآن دنیا با «عدالت در توزیع» آشناست، اما با عدالت در تولید آشنا نیست. ما میتوانستیم عطف به مبانی انقلاب اسلامی و ملزمات آن، عدالت در تولید را طرح و بالنده و بارور کنیم که این کار را هم نکردیم. بنابراین با شما موافقم که اگر در زمینه عدالت اجتماعی و آزادی کارنامه خوبی نداریم، این به دلیل محافظهکاری است. این محافظهکاری هم با مصلحتهای فردی، گروهی و جناحی گره خورده است و باعث میشود قلب مفاهیم و واقعیت صورت بگیرد. قلب واقعیت به این معناست که واقعیت چیز دیگری است و شعارها چیز دیگری و این مسئله در خصوص آزادی و عدالت هم بروز و ظهور بسیاری داشته است.
اما بگذارید در این بین چیز دیگری را عرض کنم که از آفات این محافظهکاری است؛ در کنار همه این دردها، ما با درد دیگری به نام ریا و تظاهر روبهرو هستیم. عدهای ریاکارانه و متظاهرانه در واقع منافع خودشان را در چنین فضایی که سرشار از قلب مفاهیم و واقعیات است، پیش میبرند و چیز دیگری وانمود میکنند، غیر از آنچه هستند. بنده یک سؤال میکنم، اگر فضا، فضای انقلابی و حقیقتگرایانه باشد، اگر رصدها، رصدهای انقلابی باشد، آیا امکان تظاهر وجود خواهد داشت؟ قطعا خیر. اساساً امکان تظاهر در شرایط محافظهکاری وجود دارد. امکان تظاهر در شرایط مصلحتاندیشیهایی که ویژگیهایش را گفتم وجود دارد. اگر فضا، فضای روشن و آگاهانه باشد، فضای حقیقتگرایانه باشد، فضای سؤال و پاسخ باشد، هیچ متظاهری قدرت مانور تظاهر پیدا نمیکند. بنابراین تمام اینها را بگذارید در کنار این وجه آخری که از آن بهعنوان تظاهر و ریا نام بردم. عدهای متظاهرانه خیلی راحت میتوانند منافع خودشان را در چنین فضایی پیش ببرند، این پیشبرد متظاهرانه منافع را زیر سایه همان مصلحتاندیشی و محافظهکاری ببینید.
متاسفانه همه آن نیروهای تاریخی انقلابی ما، همه آن نهادهای انقلابی و دینی که روزی انقلابی بودند و وجه نظارتی پررنگی داشتند و همینها اهرمی برای امام خمینی(ره) شدند که انقلاب صورت بگیرد، اینها هم به محافظهکاری، عدم نظارت و بعضاً به تصدیگری روی آوردهاند.
واقعیت این است که حتی محافل آکادمیک ما هم قلب مفهوم میکنند و مثلا یک تصویر انقلابی و رادیکال از اصلاحطلبی لیبرالیستی و سکولاریستی به دست میدهند! آخر کجای دنیا این را میپذیرد؟! ببینید بینی و بین الله، چقدر در این مملکت جفا صورت گرفته است، حتی جفای علمی شده است. جفای دیگری هم که شده این است که متاسفانه همه آن نیروهای تاریخی انقلابی ما، همه آن نهادهای انقلابی و دینی که روزی انقلابی بودند و وجه نظارتی پررنگی داشتند و همینها اهرمی برای امام خمینی(ره) شدند که انقلاب صورت بگیرد، اینها هم به محافظهکاری، عدم نظارت و بعضاً به تصدیگری روی آوردهاند. منظور من هم مشخص است که اینها چه کسانی هستند. کسانی که تصدیگر شدهاند، و گویی اصلا مترصد یک فرصتی بودند تا عقدههای تاریخی اقتصادی خود را به نوعی تسلی ببخشند! در این شرایط است که اینهمه چرکی و زشتی رخ میدهد، ولی نهاد ناظری وجود ندارد که بیاید فریاد بزند، چون آقایان نظارت خود را قربانی تصدیگری کردهاند!
به نظر میرسد با وجود اینکه سیاست در جامعه ما در سه دهه اخیر به سمت دو قطبی شدن پیش رفت، و این دو قطبی شدن در ابتدا نوید گذر از محافظهکاری و مصلحتاندیشیهای کاذب در یکی از قطبها را میداد، اما عملا این اتفاق رخ نداد و ما شاهد دو نوع از محافظهکاری و مصلحتاندیشی در دو قطب، جریان یا جناح شدیم؛ در یک سو عدهای که انقلابی شناخته میشدند در پی حفظ وضعیتی شدند که در دهه هفتاد انحرافات صریحی را در خصوص آرمانهای انقلاب نشان میداد و تصورشان هم این بود که در حال پیگیری فرمایش امام(ره) مبنی بر «حفظ نظام» هستند. این نوع محافظهکاری تا همین امروز هم کم و بیش وجود داشته و دارد. اما در سوی دیگر هم همان نوع محافظهکاری لیبرالیستی و جناح راستی را که در سطح جهانی وجود داشته، در ایران شکل میگیرد و به قول شما با یک قلب مفهوم به عنوان جناح چپ شناخته میشود. بدین ترتیب ما با دو جریان اصلی مواجه بودهایم که هر دو به شکلی خاص محافظهکاری را دامن زدهاند. شما تا چه حد با این تفسیر موافقید و تحلیلتان از وضعیتی که در آن مردم از هر دوی این محافظهکاریها خسته شدهاند چیست؟
کاملاً با تفسیر شما موافق هستم و معتقدم به رغم اینکه ما کارنامه خوبی را در مجموع از جناحها و احزاب سیاسی شناختهشده نداریم و نمیبینیم، ولی یک آگاهی فزایندهای را در مردم میبینیم. چون این آگاهی از عرصه عینی و انضمامی جامعه باید صورت میگیرد که اتفاقاً متعلق به مردم است. مردم داوران خوبی هستند. یعنی به رغم اینکه ممکن است مردم در کوتاهمدت اسیر دامهای اغوا و فریب گروههای قدرت و به تبع بدفهمی شوند، ولی چون با نیازهای واقعی خود گریبانگیر هستند، نهایتاً آن نیازها و خواستههای واقعی برای آنان معلوم میکند که این گروههای حاکم به نیازها و خواستهها واقعی آنان توجه دارند، یا یکسری نیازها و خواستهای کاذبی را برایشان تراشیدند. به عبارتی چون مردم خودشان دستاندرکار این نیازها هستند و با زندگی روزمره در حال کلنجار رفتن هستند و با واقعیات میانه بهتری دارند و دمخورتر هستند، تشخیص میدهند که جناحها در حال حفظ وضعیت موجودند. به همین دلیل هم در سال ۹۶ به راحتی میآیند، دو گروه شناخته شده جناحی را کنار میزنند و حتی در نظرسنجی که بعد از اتفاقات سال گذشته اتفاق میافتد، مشخص میشود که رویهمرفته نزدیک به ۲۶% مردم گرایشات اصلاحطلبانه و اصولگرایانه دارند و الباقی یعنی ۷۴% تقریبا هیچ گرایش سیاسی جناحی خاصی ندارند و زندگی خود را جور دیگری تعریف کردهاند و به دور از سیاستزدگیها زندگی واقعی و ملموس خود را طی میکنند. این واقعیتی است که ما داریم میبینیم و اینطور نباید تفسیر کرد که نظرسنجیهای آنها ناشی از اغوائات و اوهامات است، اصلاً چنین نیست و این واقعیت دارد و با واقعیات ساختاری و عینی هم سازگار است.
اما نکتهای را باید در مورد تحلیل شما بگویم؛ ما در ایران بعد از انقلاب اسلامی از یک رابطه «قدرت – ثروت» رنج میبریم، این به این معنی نیست که من مدافع رابطه «ثروت – قدرت» هستم، من منتقد جدی آن هم هستم. اما واقعیت امروز ایران رابطه «قدرت – ثروت» را نشان میدهد. گروههای سیاسی، متناسب به شرایط زمانی و مکانی سعی میکنند مواضع خود را جوری پیش ببرند که بتوانند به این رابطه «قدرت – ثروت» چنگاندازی بیشتری داشته باشند. یعنی اینها اساساً فاقد ایدئولوژی و فلسفه سیاسی مدونی هستند، بلکه غایت نوعا نیل به همان رابطه «قدرت – ثروت» است. شما بروید ببینید فلسفه سیاسی، مسلک سیاسی و ایدئولوژیهای اینها چیست! بالأخره اینها باید یک ایدئولوژی مدون و فلسفه سیاسی مکتوبی داشته باشند، اگر شما چنین چیزی را پیدا کردید و به من هم نشان دادید، من همه حرفهایم را پس میگیرم. واقعا چنین چیزی وجود ندارد و اینها اساساً «ابن الوقت» هستند؛ یعنی بر حسب شرایط زمانی و مکانی موضع عوض میکنند. در واقع فقط یک چیز هست که محرک اصلی تغییر این مواضع است و آن هم رسیدن به قدرت دولتی، برای استفاده از ثروتهای در پس قدرت دولتی است؛ یعنی قدرت دولتی مقدمه رسیدن به سرمایههای اقتصادی بیشتر، سرمایههای سیاسی بیشتر و سرمایههای فرهنگی بیشتر است.
گروههای سیاسی، متناسب به شرایط زمانی و مکانی سعی میکنند مواضع خود را جوری پیش ببرند که بتوانند به این رابطه «قدرت – ثروت» چنگاندازی بیشتری داشته باشند. یعنی اینها اساساً فاقد ایدئولوژی و فلسفه سیاسی مدونی هستند، بلکه غایت نوعا نیل به همان رابطه «قدرت – ثروت» است.
ما بارها این واقعیت دردآور و دردناک را گفتیم و نوشتیم و مکتوب کردیم؛ این یک واقعیت است که افراد برای رسیدن به قدرت دولتی دست به رقابت میزنند، نه فقط برای اینکه قدرت سیاسی داشته باشند، بلکه برای اینکه هم قدرت سیاسیشان افزوده شود، هم به ثروتهای آنچنانی برسند، هم به سرمایههای فرهنگی برسند. به محض اینکه فرد یا گروهی به یک قدرت دولتی میرسد، میبینیم برای خود بورسیه تحصیلی تعریف میکند، برای خود مجله و امتیاز مجله تعریف میکند، و علاوه بر اینها کلی موافقت اصولی و... میگیرد و به رانتها و اطلاعات عجیب و غریب هم دست پیدا میکند. این ساختاراً یک اشکال اساسی است که باید با آن مقابله کرد، یعنی باید این ساختار را دگرگون کرد و آن را از حالت رابطه «قدرت – ثروت» درآورد و به سمت یک تمرکززدایی حرکت کرد تا بستر و ظرف برای تحقق عدالت در تولید و استفاده از تمام قابلیتهای کشور فراهم شود.
این بحثی است که x و y ندارد؛ بنده بارها این را گفتم که جریانات سیاسی شناخته شده درکشور ما اشتراکاتشان در خوبیها و بدیها کاملا معلوم است و لذا x و y ندارد و همه در یکسری از فرایندها عیناً مانند هم هستند؛ بهعنوان کسی که سالها این فرایندها را رصد میکنم و در کنار بحثهای آکادمیک، همیشه مسائل داخلی سیاسی را رصد میکردم و از نزدیک با همه اینها حشرونشر داشتم، اعلام میکنم که تفاوتهای اینها را نفهمیدم، اشتراکات مثبت و منفی اینها را میدانم، ولی تفاوتهای آنها را نفهمیدم! چون الگوی رفتاری هر دو یکی است، یعنی تلاش این دو این است به قدرت دولتی برسند و از قِبل قدرت دولتی به سرمایهها و ثروتهای کلانی برسند، به سرمایههای فرهنگی و سیاسی برسند. بنابراین من فرقی بین اینها ندیده و نمیبینم، هر دو جریان وقتی به قدرت دولتی میرسند از یک مدیریت اصطلاحاً واگنی استفاده میکنند و تمام نیروهای قبلی را کنار میگذارند و نیروهای خود را جایگزین میکنند. بدینترتیب الگوی رفتاری هر دو جناح یکی است، منافعشان هم یکی است، ایدئولوژی و فلسفه سیاسی هم که ندارند و لااقل من ندیدم. پس تحلیل مردم در خصوص این دو جناح واقعگرایانه است و تحلیل شما هم از شرایط کاملاً درست است.
پس از آنجا که نبض مواضع گروههای شناختهشده سیاسی ما با این رابطه «قدرت – ثروت» زده میشود و این رابطه «قدرت – ثروت» بستگی به شرایط زمانی و مکانی دارد، میبینید که چقدر راحت گروهها تغییر موضع داده و میدهند. من از شما سؤال میکنم این چه چپی است که طرفدار «اقتصاد بازار آزاد» میشود و این چه راستی است که طرفدار «عدالت اجتماعی» است؟! ما واقعاً از این نظر رنج میبریم.
یکی از دلایلی که من در مجلس هشتم کاندید نشدم این بود که من باید در چه لیست و فهرستی بروم؟! ما که دیگر نمیخواهیم وارد سیاست شویم، ولی یک فردی که میخواهد وارد مبارزه سیاسی شود، باید بداند مرامنامه و فلسفه سیاسیاش چیست، یعنی باید برای خود اصول ثابت و شرایط متغیر را تعریف کرده باشد.
اگر اینها خیلی در جریان بازی سیاسی جدی هستند و طرفدار حزب و رقابتهای سیاسی هستند، بیایند فلسفه سیاسی خود را معلوم کنند و منشورشان را به دست بدهند؛ نه اینکه موقع انتخابات بلافاصله لیست انتخاباتی بدهند و همه هم با هم شریک باشند! بعد میدانید این لیستها چطور بسته میشود؟! یکی از دلایلی که من در مجلس هشتم کاندید نشدم این بود که من باید در چه لیست و فهرستی بروم؟! ما که دیگر نمیخواهیم وارد سیاست شویم، ولی یک فردی که میخواهد وارد مبارزه سیاسی شود، باید بداند مرامنامه و فلسفه سیاسیاش چیست، یعنی باید برای خود اصول ثابت و شرایط متغیر را تعریف کرده باشد که اینها آن را ندارند.
ما زمانی میخواستیم کار پایاننامهای انجام دهیم و من استاد راهنما بودم؛ میخواستیم ببینیم فرهنگ سیاسی چند گروه سیاسی شناختهشده در کشور چیست؟ باید از کجا بررسی میکردیم؟ میرفتیم میدیدم منشور و بیانیههایشان چیست و تحلیل محتوا میکردیم تا به نتیجه برسیم. دانشجوی ما سراغ همه اینها رفت؛ اولاً هیچ آرشیوی نداشتند و دانشجو مجبور شد به آرشیو روزنامهها و رسانهها رجوع کند و از طریق بیانیههای آنها چیزهایی به دست بیاورد. ثانیاً تحلیل محتواها نشان میداد که گروهها هر روز به رنگ و موضعی هستند؛ چون اساساً گروههای ما آن عقلانیت لازم سیاسی اولیه را هم ندارند و چگونه چنین گروههایی میتوانند طلایهدار روشنگری مربوط به فعالیتهای خود باشند؟