این نوشتار تکاپوی جریانهای وابسته به غرب برای حذف روحانیت از صحنه سیاسی ایران و نیز خسارتهای انزوای روحانیت را در دو برهه نهضت مشروطه و نهضت نفت بررسی میکند.
۱- نهضت مشروطه
در اعتراض به فراگیر شدن ظلم و بیعدالتی در اواخر دوران مظفرالدین شاه قاجار، علمای برجسته تصمیم به مهاجرت از تهران گرفتند. بر این اساس طی جلسهای که در منزل آیتالله سیدمحمد طباطبایی برگزار شد، حرم حضرتعبدالعظیم(ع) به عنوان محل تحصن انتخاب شد و در روز ۲۲ آذرماه ۱۲۸۴ علما تهران را ترک کرده و راهی شهرری شدند. این مهاجرت که به "مهاجرت صغری" معروف شد، یک ماه به طول انجامید.
با مهاجرت رهبران دینی و مردم به حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، انقلاب مشروطه آغاز شد. مهمترین درخواست آنان در آن مرحله، عزل علاءالدوله و تأسیس عدالتخانه بود؛ هر چند حکومت، ابتدا با تقاضای مهاجران موافقت کرد، اما طولی نکشید که رهبران دینی دریافتند که دولت قصد عمل به درخواستهای آنان را ندارد؛ لذا در ۲۳ جمادی الاولی ۱۳۲۴قمری راهی قم شدند.
در سطح مرجعیت، آیتالله آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و علمای درجه دوم همانند علامه نائینی، سیدمحمد طباطبایی، سیدعبدالله بهبهانی و... از رهبران مشروطهخواه و آیتالله سیدمحمد کاظم یزدی صاحب کتاب "العروة الوثقی" در سطح مرجعیت و شیخ فضلالله نوری، شیخ عبدالنبی نوری، میرزا ابوطالب زنجانی و... از علمای درجه دوم، مشروعهخواهان را رهبری میکردند.
تکاپو برای حذف روحانیت در جریان نهضت مشروطه
در حالی که روحانیون و نیروهای مذهبی برای تحصن به اماکن مذهبی مثل حرم حضرت معصومه(س) و حرم حضرت عیدالعظیم حسنی(ع) میرفتند، گروهی از غربگرایان سفارتهای خارجی (مشخصا سفارت انگلیس) را به عنوان پناهگاه خود انتخاب میکردند و در شرایطی که مردم و روحانیون خواستار تاسیس "عدالتخانه" برای رسیدگی به ظلم و جور اربابان و حکام ستمگر بودند، ناگهان عنوان "مشروطه" از سفارت انگلیس بیرون آمد.
در دوران تحصن در سفارت انگلیس، کارمندان سفارت به متحصنین القا میکردند که دستیابی به مشروطیت مستلزم کنار زدن علما است. براساس خاطرات موجود، همسر کاردار سفارت خطاب به متحصنین گفته بود: «ما کشیشهایمان را کشتیم تا مشروطه شدیم.» منظور زن انگلیسی آن بود که برای رسیدن به مشروطه، روحانیون باید حذف شوند.
جریانی که با تحصن در سفارت انگلیس، جنبش را از مسیر خود منحرف کرده بود، در ادامه کوشید تا روحانیت مبارز را که همواره در حرکتهای ضدغربی پیشگام بود از صحنه خارج کند.
در نخستین اقدام آنها موفق شدند روحانی مشروعهخواه، شیخ فضلالله نوری که در طول دوران نهضت، با تمام قوا در مقابل غربگرایان ایستاده بود را کنار بزنند. با اعدام شیخ در ۹ مردادماه ۱۲۸۸، انزوای روحانیون کلید خورد.
اعدام شیخ فضل الله نوری در تهران و منزوی شدن بسیاری از علماء نوعی بیزاری عمومی و ملی از انقلاب مشروطیت را در مردم دیندار بوجود آورد، اتفاقات رخ داده در نهایت باعث ضعیف شدن هر دو جناح عمده دینی مشروطیت شد، که این ضعف، خلائی جدی در ارکان نهادی و فکری و سیاسی مشروطیت را بوجود آورد و به جای افراد دیندار، سکولارها و سیاسیون قدرت طلب این خلاء را پر کردند. [۱]
هنوز یک سال از شهادت شیخ نگذشته بود که در ۲۵ تیر ۱۲۸۹، سید عبدالله بهبهانی، دیگر زعیم جنبش مشروطه توسط عوامل وابسته به غرب، با محوریت سیدحسن تقیزاده به شهادت رسید.
پس از قلع و قمع سیاسی رهبران نهضت عدالتخواهی، دیگر کسی از روحانیون سیاسی در مرکز ایران باقی نمانده بود که نفوذ سیاسی و اجتماعیاش مانع حرکت مشروطهخواهان غربگرا باشد، مگر علمای نجف. آنان اگرچه از مرکزیت ایران دور بودند اما همچنان در دل جامعه مذهبی ایران نفوذ داشتند و فتوای آنان میتوانست جمعیت انبوهی را علیه استعمار غربی بسیج کند. از این رو دشمنان نهضت کوشیدند تا به طرق خاصی بزرگ روحانی ساکن نجف، یعنی آخوند خراسانی را که در طول دوران نهضت همواره در صف مبارزه قرار داشت را نیز از صحنه خارج کنند.
بر همین اساس در آذرماه ۱۲۹۰ و با رحلت مشکوک آخوند ملا محمدکاظم خراسانی که از عراق عازم ایران بود تا با اولتیماتوم روسها علیه مجلس ایران مقابله کند، پازل انزوای روحانیون تکمیل شد و در گام بعد، این انزوا، بستر روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را به وجود آورد.
خسارت حذف روحانیت از جریان مبارزه در دوران مشروطه
از زمان امضای فرمان مشروطیت تا روی کار آمدن رضاخان، روحانیون که توده مردم به سرپرستی آنها در صحنههای مبارزه حاضر شده بودند به تدریج از صحنه فعال سیاسی کشور کنار کشیده یا کنار گذاشته شدند. این حذف با اعدام شیخ فضلالله نوری چهرهای خشن به خود گرفت.
بخش دوم از روحانیان که با مشروطهخواهان همراهی میکردند، در جریان استبداد صغیر و عمدتاً بعد از آن و در جریان منازعات مجلس دوم کنار رفتند. برچسب "ارتجاع" و "استبداد" نشانههایی بود که در روزنامههای آن زمان به کار میرفت و جو اجتماعی را از دست آنان میگرفت.
با کنار رفتن روحانیون که طبق سنت اجتماعی زمانی رهبری تودههای مردم را به عهده داشتند، توده مردم نیز از صحنه کنار رفتند. در نتیجه با حذف روحانیت، نه تنها دموکراسی برقرار نشد، بلکه به روی کار آمدن یک دیکتاتور منجر شد و انگلستان که با همدستی نیروهای غربزده داخلی موفق شده بود روحانیون را از صحنه سیاسی ایران دور کند، در سال ۱۲۹۹، با پرورش یک دیکتاتور، زمام امور ایران را در دست گرفت. رضاخان در سوم اسفند ۱۲۹۹ نام خود را به عنوان کودتاچی مطرح کرد و چندی بعد با کنار زدن قاجارها، به قدرت رسید.
۲- نهضت ملی نفت
از اواخر دهه ۲۰، تکاپوی جامعه ایرانی برای ملی کردن نفت ایران و خارج کردن این ثروت ملی از چنگال استعمار انگلیس آغاز شد. در این میان، روحانیون به دلیل مشی ضداستعماری و نیز مقبولیت همگانی، در راس مبارزه قرار گرفتند و نیروهای ملی نیز در این مسیر با آنان همراه شدند.
آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، با سابقه دیرینی از مبارزه با استعمار انگلیس، از جمله روحانیونی بود که قدم به میدان مبارزه گذاشت. او در ۱۶ مرداد ۱۳۲۷ در خطبه نماز عید فطر اعلام کرد: «ملت مسلمان ایران تا قطع کامل ایادی استعمار انگلستان و استیفای حقیقی و جدی حقوق ملت ایران از شرکت غاصب نفت جنوب به مبارزه سرسختانه خود ادامه داده و در راه تحقق بخشیدن به این هدف مقدس مذهبی و ملی از هیچگونه فداکاری خودداری نخواهند کرد.»
وی همچنین در ۲۸ خرداد ۱۳۲۹ از تکلیف شرعی خود، درباره استیفای حقوق ایرانیان صحبت کرد و گفت: «نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت با آن رفتار میکند...»
آیتالله کاشانی همچنین نقش بیبدیلی در بسیج مردم ایران علیه شرکت نفت ایران و انگلیس داشت و همواره با بیانیهها و رهنمودهای خود مردم را به میدان فرامیخواند.
علاوه بر آیتالله کاشانی، علما و روحانیون دیگری مثل آیتالله محمدتقی خوانساری، آیتالله بهاءالدین محلاتی و آیتالله عباسعلی شاهرودی هم برای ملی شدن نفت ایران مبارزه میکردند. تا اینکه در نهایت با همراهی و همکاری روحانیون و نیروهای ملی، نفت ایران در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ ملی اعلام شد.
تلاش برای حذف روحانیت از صحنه سیاسی ایران در جریان نهضت ملی نفت
در جریان ملی شدن نفت، نیروهای مذهبی به عنوان اصلیترین حامیان محمد مصدق که از اردیبهشت ۱۳۳۰ در راس دولت قرار گرفته بود، محسوب میشدند و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نیز حمایت آنها بود که مصدق را به قدرت بازگرداند. اما ناگهان مصدق تغییر رویه داد و درصدد حذف روحانیون از دایره سیاست کشور برآمد.
وی در این مسیر نه تنها آیتالله کاشانی را از خود دور کرد، بلکه با میدان دادن به تودهایها، تضعیف روحانیت را نیز کلید زد. در این میان روزنامههای تودهای ماموریت یافتند با توهین به روحانیت، آنها را از صحنه سیاسی ایران دور کنند. چنانکه حجتالاسلام فلسفی در خاطرات خود نقل میکند: «مصدق روزنامههای کمونیستی را آزاد گذاشت تا هر چه خواستند نوشتند و هیچگاه به اعتراض مردم مسلمان و روحانیون اهمیت نداد. گاهی بعضی از آقایان علما که از خیابانهای شاهآباد یا استانبول عبور میکردند، روزنامه فروشهای هوادار حزب توده را میدیدند که با اهانتی آشکار هفتهنامه چلنگر را لوله میکردند و به طرف صورت آنها میبردند و میگفتند: آشیخ! چلنگر.»[۲]
محمود شروین یکی از فعالان نهضت ملی هم با اشاره به این موضوع میگوید: «روزنامههای طرفدار دولت [مصدق]، مهار گسیخته نسبت به آیتالله کاشانی چه تهمتها و نارواگوییها که انتشار نمیدادند.»
روزنامههای مصدقی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مستقیما به آیتالله کاشانی توهین کردند. به فرموده امام خمینی «یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند... [این] کار را کردند [که] یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را "آیتاللّه" گذاشتند! این در زمان آن [مصدق] بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مسلِم نبود...»[۳]
بدین ترتیب مصدق با رویهای که در پیش گرفت، روحانیون را از صحنه سیاسی ایران حذف کرد. نتیجه فوری این اقدام چیزی جز سقوط او نبود.
خسارت انزوای روحانیون در دوران نهضت ملی نفت
با انزوای روحانیون توسط مصدق، وی پایگاه اجتماعی خود را از دست داد و بهترین فرصت برای انگلیس و امریکا پیش آمد تا با انجام یک کودتا، او را کنار زده و دولت مورد نظر خود را روی کار بیاورند.
آقای فلسفی درباره تاثیر حذف روحانیون از فضای سیاسی کشور و سقوط مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میگوید: «در ۲۵ مرداد که شاه از کشور رفت، سردمدار کارها بیشتر تودهایها بودند. آیتالله کاشانی و مذهبیها از صحنه سیاست برکنار بودند و به عبارت بهتر، آنها را کنار گذاشته بودند. لذا اغلب مردم از بیم اینکه مبادا حکومت کمونیستی روی کار بیاید، از مصدق حمایت نکردند... استعمارگران کار خود را کردند. بوسیله ایادی مصدق، تودهایها، درباریها و عوامل مرموزی که دور و بر آیتالله کاشانی بودند، اول شخصیت او را تا حدی در افکار عمومی بیاعتبار کردند و سپس او را از صحنه کنار گذاشتند و بعد هم مصدق را که پایگاه مردمی خود را از دست داده بود، ساقط کردند.»[۴]
بدین ترتیب، منزوی کردن روحانیون باعث شد مصدق "سیلی بخورد". چنانکه امام خمینی با اشاره به توهین مصدق به روحانیت فرمودند: «من... عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد...»[۵]
اما نتیجه انزوای روحانیت فقط کودتای ۲۸ مرداد و سقوط مصدق نبود، بلکه منزوی کردن روحانیون توسط مصدق خسارت بزرگتری در پی داشت، خسارتی که دامن همه مردم ایران را گرفت و آن تحمیل قرارداد کنسرسیوم به ملت ایران بود؛ قراردادی که رسما تلاشهای چندین ساله مردم ایران را بر باد داد و از نفت ایران "ملیزدایی" کرد.
پی نوشت ها:
۱- رک: نجفی، موسوی؛ مقدمه تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، انتشارات منیر، ۱۳۷۸، ص ۱۳۴ – ۱۳۲.
۲- خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ص ۱۴۲
۳- صحیفه امام، ج ۱۴، صفحه ۴۵۶
۴- خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ص ۱۴۳
۵- صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۴۵۶