مازندمجلس: نامزد انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم، ماجرای شایعه انصرافش به نفع حجت الاسلام رئیسی را شرح داد.
به گزارش نامه نیوز اهم اظهارات هاشمی طبا به شرح زیر است:
* آقای رئیسجمهور گفت که از ۳۶۰ هزار میلیارد تومان بودجه کشور ۲۰۰ هزار میلیارد تومان دست من نیست که یک رقم آن ۴۰ هزار میلیارد تومان یارانه است؛ خب اینکه که دست شماست، ندهید. یک بخشی را به سازمان بهزیستی و کمیته امداد امام بدهند که خدمت میکنند و اینها به محرومین رسیدگی کنند. روحانی وارث یک سیستمی شده است که باید این پرداختیها را انجام دهد. حقوقهای کارمندان دولت هم در اختیار ایشان نیست ولی باید پرداخت کند. بنابراین هیچ چیزی در اختیار ایشان نیست.
*{literal}{{/literal} گمان میکردید که جزو آن ۶ نفر آخر ریاست جمهوری باشد که اعلام میشوند؟{literal}}{/literal}:از نظر حقانیت خودم بله، ولی از نظر تصمیم شورای نگهبان نمیدانستم.
* روش مناظره میان نامزدهای ریاست جمهوری صحیح نیست. به نظر من باید یک سوال را از همه بپرسند و جواب را بقیه هم ندانند و مردم در مقابل پاسخ یک سوال واحد، از آدمهای مختلف باشند تا بفهمند این آدمها چند مرده حلاج هستند.
*{literal}{{/literal}از طرف تیم آقای رئیسی با شما تماس گرفتند که کنار بروید که بعدا وزیر بشوید؟{literal}}{/literal}:خیر؛ از طرف تیم آقای رئیسی نبود. یکی از بستگان ما که انسان بسیار شریفی است من را صدا کرد و من هم به احترام ایشان به منزل ایشان رفتم و متنی جلوی من گذاشت که به نفع آقای رئیسی کنار بروم. من هم قبول نکردم و گفتم من خود را بیشتر صاحب صلاحیت میدانم، ایشان حتی به بنده وعده دادند. البته آقای رئیسی از مسئله خبر نداشت، یعنی نپرسیدم ولی مطمئن هستم خبر نداشتند. گفتند اگر کنار بروید وزیر خواهید شد و من هم گفتم ما که وزارتمان را گذراندیم.
* ازدواجهای فرزندانم خیلی معمولی بود. دختر بزرگم را فرزند یک شهیدی برای خواستگاری آمد، همسر دختر دیگرم هم یک آدم مثل خودمان معمولی است. پسرم هم همینطور بود. نه از خانوادههای هزار فامیل و نه از خانواده علما نیستند. آدمهای فوقالعاده معمولی مانند خودمان هستند.
* من با شهید باهنر یک آشناییهایی داشتم، یعنی پای سخنرانی ایشان مینشستم. آقای علیرضا افشار رئیس بسیج یک روز به من گفتند آقای باهنر صحبت وزیر صنایع را کردهاند و من هم شما را معرفی کردم، نزد ایشان بروید. من هم نزد آقای باهنر رفتم، ایشان هم به حدی محجوب بودند که من از ایشان خجالت کشیدم. یک صحبتی کردیم و وزیر شدیم.
*{literal}{{/literal}این درست است که میگویند دولت زمان جنگ خیلی پشت جنگ نبود؟{literal}}{/literal}:نه، خداوکیلی اینطور نبود. هر امکانی را دولت داشت میدادیم. اما ببینید، مثلا یک زمانی آقای رفیقدوست آمدند و گفتند این میزان بنز خاور میخواهیم. گفته شد که یکسری بنز خاور داریم و اینها ناقص است و قطعاتش را نداریم، گفتند باشه ما خودمان کامل میکنیم؛ بنز خاورها را گرفتند و کامل کردند. اگر این چنین بود دولت آن زمان سعی میکرد رفاه بیشتری به مردم ارزانی کند.
* آقای هاشمی خیلی صبور بود. در یکی از جلسات یکی از وزرا یک بیمحبتی را به آقای هاشمی کرد و من گفتم چرا ایشان را بیرون نمیکنید؟ دو جلسه پیدرپی علاوه بر این که حرفهای ایشان را به نوعی برخورد میکرد، عمل هم نمیکرد. من کنار آقای هاشمی نشسته بودم و به ایشان گفتم اگر جای شما بودم فلانی را راه نمیدادم. ایشان گفتند این چیزها میگذرد و اجازه دهید کار خودشان را بکنند. به نظر من برخیها بیش از حد نسبت به ایشان جسارت میکردند، چون ایشان اجازه میداد همه حرفشان را بزنند. هر چقدر هم بلند و کوتاه باشد حرف میزدند؛ من فکر میکنم باید اینها را رعایت کنیم.
*حضور دختر آقای هاشمی در ورزش پیشنهاد خود فائزه هاشمی بود، اصلا به آقای هاشمی ربطی نداشت. خانم فائزه هاشمی خیلی آدم بیشفعالی است، ایشان شورای همبستگی بانوان اسلامی را تاسیس کرد، دولتی هم نبود. ما هم دستوری ندادیم، خودشان جمع شدند و چیزی را به ثبت رساندند و ما هم حمایت کردیم. از آقای هاشمی هم خواهش کردیم هر زمانی که لازم است حمایت کنند و ایشان هم حتماً رابطه پدر و دختری داشتند و جلب نظرشان را میکردند.
*منتقد آقای بازرگان بودم اما الان هم همان سیاست های آقای بازرگان پیاده میشود؛ مشکل من همیشه این بوده است. پتانسیل انقلاب طوری بود که میتوانستیم این کشور را شماره یک در دنیا کنیم. منتها یک جاهایی باید سختگیری و فشار هم باشد تا این کارها انجام شود. من خیلی ارادت به آقای مهندس بازرگان داشتم و دارم - به عنون شخص خودشان - و نسبت فامیلی هم با هم داریم، اما فکر میکنم مهندس بازرگان میتوانست قویتر عمل کند و بسیج عمومی بدهد و سیاستهای اصلی را در کشور پیاده کند.
* از کارگزاران جدا شدم چون دیدم یک انشقاقی آنجا وجود دارد که برخیها میگفتند هر چه آقای هاشمی میگوید باید عمل شود و برخی هم میگفتند هر چه آقای هاشمی بیان میکنند نباید عمل شود و عکس آن عمل شود. دیدم فایده ای ندارد، باید ملایمت و انعطافی در کار باشد. نه همان چیزی که ایشان بیان میکند عمل شود و نه هر چه ایشان بیان میکند غلط است و ما باید عکس آن را عمل کنیم، این خیلی معقول نبود.
* سال ۷۶ هم به آقای خاتمی رای دادم فضا طوری بود که احساس میشد همه چیز فراهم است که آقای ناطق رای بیاورد. من احساس میکنم این طرفداران و دوستان آقای ناطق اشتباه بزرگی کردند. من خودم شخصیتاً به آقای ناطق هم آن زمان و هم قبل انقلاب و هم الان ارادت داشتم و دوست هستم، ولی پشت هر چیزی زور باشد، پس میزند. ما احساس کردیم همه اینها میخواهند آقای ناطق شود، گفتیم خب نشود! چه میشود!؟
* ببینید آقای خاتمی با شعار اصلاحات سیاسی آمد، به ایشان یک پاتک سنگینی زده شد و گفتند نیازهای مردم و توقعات اقتصادی مردم. در نتیجه آقای خاتمی مسائل سیاسی و اصلاحات فرهنگی را فراموش کرد. دیگر در دولت مدام بحثهای اقتصادی بود که چه کنیم. ایشان هم در راهی افتاد که همه میروند.حالا من نمیدانم اگر این نبود آن اصلاحات سیاسی و فرهنگی چطور شکل میگرفت، ولی به نظر ایشان در راه اقتصادی افتاد.
*سال ۸۴ فکر میکردم آقای هاشمی رای بیاورند. اتفاقا یک ملاقات خصوصی با ایشان داشتم و به ایشان گفتم به وظیفه خودتان عمل کنید و بیایید. چون قدری ایشان را مردد دیدم، گفتم ممکن است رای نیاورید ولی بیایید. فکر میکردم رای بیاورند ولی گفتم اگر رای نمیآورید هم بیایید.چون در تاریخ بماند که ایشان آمدند و مردم نخواستند. اگر برخیها قدری دوراندیشی داشتند و کیش شخصیت نداشتند، شاید ایشان رای میآورد.
*سال ۸۸ طرفدار آقای موسوی بودم. البته من با ایشان دوستی ۴۰-۳۰ ساله داشتم. من قبل از انتخابات پیشنهاد کردم خوب است هفتهای یک جلسه قبل از انتخابات با هم داشته باشیم، چون همدیگر را به خوبی میشناسیم، این مورد قبول واقع نشد. من دو سه تا سخنرانی هم برای ایشان کردم ولی در ستاد نبودم.
*{literal}{{/literal} بعد از آن هم تلاشی نکردید که آن اتفاق (فتنه) رخ ندهد؟{literal}}{/literal}:نه. آن زمان دسترسی نبود. دوستانی بودند ولی من خودم تلاش خاصی نکردم چون به نظرم باید آدم را بخواهند تا برویم. اگر همینطور بروید حرف را گوش نمیدهند.
منبع : نامه نیوز