مازندمجلس: جریان اصلاحات در دولت دوم آقای روحانی در یکی از مهمترین و حساسترین مقاطع عمر خود بسر میبرد. از یک سو این جریان با به قدرت رسیدن حسن روحانی دوباره به صحنه تصمیمگیری کشور بازگشته و از سوی دیگر با تغییر نسل و تغییرات جدی در رویکردهای گفتمانی خود مواجه شده است.
رویکرد کلی جریان اصلاحات نسبت به آقای روحانی حمایت از ایشان است و دیدگاهی که برخی از اصلاحطلبان نسبت به آقای روحانی در زمینه فاصلهگیری از مطالبات جریان اصلاحات مطرح میکنند در «اقلیت» قرار دارد. معیار و ملاک جریان اصلاحات مواضع و رویکرد رئیس دولت اصلاحات، شورای عالی سیاستگذاری و احزاب بزرگ اصلاحطلب هستند که معتقدند جریان اصلاحات به صورت کلی در راهبردها و استراتژیها از آقای روحانی حمایت میکند. با این وجود ممکن است در جزئیات اجرایی نقدهایی وجود داشته باشد که بیشتر ناشی از اختلاف سلیقه و امری طبیعی است. بنده تاکنون از هیچ یک شخصیتهای مهم جریان اصلاحات رویکردی متفاوت نسبت به حمایت از آقای روحانی مشاهده نکردم و اخبار موثق دارم که رئیس دولت اصلاحات برای حمایت از دولت ذرهای شک و تردید ندارند. حتی ایشان عنوان کردهاند که اگر امروز نیز انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود ما کاندیدای بهتر از آقای روحانی نخواهیم داشت. افرادی که نسبت به رویکرد دولت انتقاد دارند بیشتر به رویکرد سیاسی دولت انتقاد دارند که در اقلیت هستند. آقای روحانی در انتخابات92 و 96 به عنوان یک شخصیت معتدل و میانهرو مورد اقبال مردم قرار گرفتهاند و هیچ گاه به عنوان یک شخصیت رادیکال مطرح نبودهاند. برخی عنوان میکنند که آقای روحانی هیچگاه اصلاحطلب نبوده و همواره بر مدار اصولگرایی حرکت میکرده که من با این دیدگاه موافق نیستم و برای نظر خود ادلهای دارم. زمانی که آقای روحانی عضو جامعه روحانیت مبارز شدند تعابیر اصلاحطلبی و اصولگرایی به معنای امروز مرسوم نبوده است. آقای روحانی در زمانی که جریان چپ در ایران مخالف اقتصاد آزاد، بهبود روابط ایران با کشورهای جهان و برخی تغییرات اجتماعی بود دیدگاهی متفاوت نسبت به جریان چپ داشت و به عنوان یک شخصیت معتدل در جریان راست شناخته میشد. آقای روحانی از نظر تشکیلاتی هرگز اصلاحطلب نبوده است. این در حالی است که از نظر تشکیلاتی نیز هیچ گاه اصولگرا نبودهاند. آقای روحانی در زمانی که عضو جامعه روحانیت مبارز بودند جامعه روحانیت مبارز دارای رویکردی به معنای اصولگرایی که امروز متداول است نبوده است. به همین دلیل نیز آقای روحانی از بسیاری از اصلاحطلبان، اصلاحطلبتر است و این مسأله در شرایط کنونی نیز مصداق دارد. اتفاقی که در انتخابات ریاستجمهوری سال96 رخ داد این بود که آقای روحانی قصد نداشت به عنوان رئیس جمهور مستقر وارد درگیریهای سیاسی شود. با این وجود جریان رقیب که به دنبال کسب قدرت بود زمینههای درگیری سیاسی را بهوجود آورد و آقای روحانی مجبور شد برای دفاع از عملکرد خود واکنش نشان بدهد. در نتیجه پس از انتخابات96 نباید از رئیس جمهور مستقر انتظار داشت که از همان ادبیاتی استفاده کند که در دوران انتخابات و در واکنش به جریان رقیب استفاده میکرده است. آن چیزی که مشخص است این است که رویکرد و برنامههای آقای روحانی تغییر نکرده و ایشان همچنان به دنبال اجرا کردن برنامههای خود هستند. با این وجود محدودیتها و معذوریتهای آقای روحانی نسبت به گذشته بیشتر شده است. به عنوان مثال در موضوع «حصر» روحانی نمیتواند به صراحت عنوان کند که چه گامهای بلندی در این زمینه برداشته است. آقای روحانی به خوبی بهاین نکته آگاهی دارد که در برخی مقاطع خبر دادن از یک فرایند سیاسی به معنای نفی آن فرایند خواهد بود.
آقای روحانی به هر حال دارای خاستگاه اصولگرایی است. چرا شما معتقد هستید آقای روحانی از بسیاری از اصلاحطلبان، اصلاحطلبتر هستند؟
واژه «اصولگرایی» در دوره دوم انتخابات شورای شهر به زبان افتاد و پس از آن در انتخابات مجلس هفتم مورد تأیید قرار گرفت. تا این مقطع زمانی هیچ تقسیم بندی به نام اصولگرایی و اصلاحطلبی به معنای متداول وجود نداشت. اگر ما نگاهی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی به جریانشناسی سیاسی دوران پس از انقلاب داشته باشیم متوجه میشویم که در سالهای ابتدایی انقلاب یعنی از سال1357تاسال1360 سه جریان «اسلامگرا»، «چپگرا» و «ملیگرا» در کشور وجود داشتند. در این مقطع زمانی «سلطنتطلبان» کنار رفته بودند و در بین جریانهای سیاسی فاقد جایگاه بودند. این در حالی بود که بین برخی از جریانهای سیاسی حلقههای مشترکی نیز وجود داشت. به عنوان مثال هنگامی که بین جریان اسلامگرا و ملیگرا حلقه مشترکی ایجاد شد «نهضت آزادی» و «جنبش مسلمانان مبارز» شکل گرفت. از سوی دیگر هنگامی که میان جریان اسلامگرا و جریان چپگرا حلقه مشترک شکل گرفت «سازمان مجاهدین خلق به وجود آمد. این در حالی بود که اشکال خالصتر و نابتری مانند حزب جمهوری اسلامی نیز درباره جریان اسلامگرا وجود داشت. در نتیجه در این مقطع زمانی هم اشکال خالص و هم اشکال ترکیبی از جریانهای سیاسی در کشور وجود داشت. در سال1360 که جریان چپگرا و ملیگرا و همچنین جریانهای ترکیبی تا حدود زیادی از حاکمیت کنار رفتند، ما با یک جریان اسلامگرا مواجه هستیم که در «حزب جمهوری اسلامی» و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» تبلور پیدا کردهاند. این در حالی است که در سالهای64 و 65 از درون همین جریان دو فراکسیون شکل میگیرد که به نامهای «راست اسلامی» و «چپ اسلامی» شناخته میشوند. در نتیجه در حزب جمهوری اسلامی همه طیفهایی که امروز در جریانهای مختلف سیاسی وجود دارد حضور داشتهاند. افرادی مانند سیدمحمد خاتمی، حسن روحانی، علی لاریجانی، حبیبا... عسکر اولادی و میرحسین موسوی در حزب جمهوری اسلامی حضور داشتهاند. تنها افرادی مانند آقای موسوی خوئینیها عضو حزب جمهوری اسلامی نبودهاند که برای عدم حضور خود ادلهای داشتند. با این وجود ایشان نیز جزئی از جریان اسلامگرا شناخته میشدند. در سالهای بعد دو تشکل «جامعه روحانیت مبارز» و «مجمع روحانیت مبارز» از دل حزب جمهوری اسلامی بیرون آمدند. البته جامعه روحانیت مبارز قبل از حزب جمهوری اسلامی هم وجود داشت و بخشی از جریان اسلامگرا را نمایندگی میکرد. با این وجود پس از انحلال حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز به عنوان«جناح راست» و مجمع روحانیت مبارز به عنوان «جناح چپ» شناخته شدند. آقای روحانی در این تقسیمبندی جزء جامعه روحانیت مبارز بود. در این جامعه روحانیت مبارز آقای هاشمی، ناطق نوری و امامیکاشانی و مجموعهای از چهرههای میانهرو نیز حضور داشتند. در این مقطع زمانی آیتا... هاشمی به عنوان نقطه تعادل بین جامعه روحانیت و مجمع روحانیون مبارز شناخته میشد. اختلاف این دو تشکل نیز بر سر مفاهیم اصلاحطلبی و اصولگرایی نبود و بلکه اختلاف بر سر مسائل اقتصادی و اجتماعی بود که به عنوان گرایشهای «راست» و «چپ» شناخته میشد. جریان چپ از یک دولت مقتدر که بازار و بخش خصوصی را زیر نظر خود بگیرد دفاع میکرد، در مسائل فرهنگی و اجتماعی به دنبال «خودباوری» و در سیاست خارجی به دنبال «آمریکاستیزی» بود. این در حالی است که جریانی که به نام جریان«راست» شناخته میشد به دنبال بهبود رابطه با جهان و محدودیتهای فرهنگی بود که در عین حال از اقتصاد بازار سنتی نیز دفاع میکرد. آقای روحانی همواره در بین این دو جریان قرار داشته است. آقای هاشمی و آقای روحانی دارای یک مشرب و منش بودند که همواره در بین این دو جریان قرار میگرفتند. در دهه هفتاد و پس از دوم خرداد، جریان چپ به جریان «اصلاحطلب» تغییر نام داد. البته تنها تغییر نام نبود و برخی از تفکرات و عقاید نیز تغییر کرد. به عنوان مثال این جریان دیگر مانند گذشته «غرب ستیز» نبود و یا فقط به دنبال «اقتصاد دولتی» نبود. این در حالی بود که در این مقطع زمانی جریان راست دچار تغییرات معکوس شد و میزان غرب ستیزیاش نسبت به گذشته بیشتر شد و از زمینههای فرهنگی به زمینههای سیاسی تسری پیدا کرد. از سوی دیگردر زمینههای فرهنگی و اجتماعی نیز رویکرد بستهتری از خود نشان داد. در این مقطع زمانی آقای هاشمی، روحانی و ناطق نوری از جامعه روحانیت مبارز فاصله گرفته بودند. حوزه نفوذ جامعه روحانیت مبارز نیز نسبت به گذشته در جریان راست کاهش پیدا کرده بود. اوج این مسأله نیز در مجلس پنجم و ششم بود که نیروهای غیرروحانی برنیروهای روحانی در جریان راست غلبه پیدا کردند. به همین دلیل نیز این نیروها نام «اصولگرایی» را برای خود برگزیدند. هدف این گروه نیز این بود که در مرحله نخست مرز خود را با اصلاحطلبی مشخص کنند و از سوی دیگر به همه نشان دهند که دارای رویکرد «بنیادگرایی» نیستند. این در حالی بود که دراین مقطع زمانی بنیادگرایی به عنوان مفهومی نامناسب در ادبیات سیاسی جهان شناخته میشد. نماد این جریان نیز در تشکلهایی مانند «آبادگران» و«جمعیت ایثارگران» و افرادی مانند غلامعلی حدادعادل و محمود احمدینژاد ظهور و بروز پیدا کرد. در نتیجه آقای روحانی در مقطعی که اصولگرایی متولد شد در جریان راست قرار نداشت.
راست سیاسی چه تفاوتی با مفهوم اصولگرایی دارد؟
راست سیاسی به معنای نیروهای معتدل و میانهرو است، در حالی که اصولگرایی به معنای نیروهای تند و رادیکال است. اگر ما مفهوم چپ و راست را کنار بگذاریم آقای روحانی همواره در شکاف بین میانهروی و تندروی قرار داشته است. آقای روحانی در مجلس سوم، چهارم و پنجم در مجموعهای به نام «مجمع عقلا» حضور داشته است. در این مجمع عقلا هم نیروهای چپ و هم نیروهای راست حضور داشتهاند. برخی تلاش میکنند واژه اصلاحطلبی را واجد یک بار معنایی مثبت کنند. این در حالی است که اگر از بار معنایی مثبت واژه اصلاحطلبی عبور کنیم به این نتیجه میرسیم که کسی که در سال96 به دنبال تعامل با جهان و اقتصاد آزاد است یک اصلاحطلب شمرده میشود. بنده از شما سوال میکنم آیا آقای محتشمیپور یک اصلاحطلب است.
بله.
پس چطور آقای محشتمیپور یک اصلاحطلب است اما آقای روحانی یک اصلاحطلب نیست؟ امثال آقای محتشمیپور به دلیل عشیرهای و قبیلهای در جرگه اصلاحطلبان قرار میگیرند. این در حالی است که از نظر فکری بیشتر به اصولگرایی نزدیک هستند تا اصلاحطلبی. اصلاحطلبی محصول جریان «چپ مدرن» (حزب مشارکت) و «راست مدرن» (حزب کارگزاران سازندگی) است که به دنبال بهبود رابطه با جهان، اقتصاد صنعتی و رشد و توسعه جامعه است. در نتیجه اگر کسی در این تعریف نگنجد ولو اینکه عضو مجمع روحانیون مبارز و یا هر تشکلی که مارک اصلاحطلبی داشته باشد، اصلاحطلب نیست. مسأله مهم در این زمینه طرز تفکر و نوع نگاه به جهان است. محور تفکر آقای روحانی توسعه و اعتدال است. این در حالی است که توسعه یک اندیشه اصلاحطلبانه است. به همین دلیل بنده آقای روحانی را از نظر گفتمانی و نه تشکیلاتی، اصلاحطلبتر از خیلی از دوستان اصلاحطلب میدانم.
الگوی توسعه آقای روحانی چه ارتباطی با قدرت دارد؟ آیا ایشان برای اجرا کردن برنامههای توسعه خود احساس میکند باید روزبهروز به قدرت نزدیکتر شود؟
براساس قانونی اساسی آقای روحانی رئیس قوه مجریه و شخص دوم نظام است. با این وجود آقای روحانی برای اینکه قدرت ریاست جمهوری را افزایش بدهد تلاش میکند با سایر قوا به بالانس قدرت دست پیدا کند. هدف آقای روحانی از ابتدای ریاست جمهور همین بوده و امروز نیز همین هدف را دنبال میکند. برخی به دنبال این هستند که دلشان را با تنشهای کلامی و گفتاری آقای روحانی در سخنرانیها خنک کنند. این در حالی است که بسیاری از اصلاحطلبان در گذشته منتقد این مسأله بودند و معتقد بودند آقای روحانی نباید مسائل پشت پرده را به پیشگاه افکار عمومی بکشاند و بلکه باید این مسائل را در پشت پرده حل کند. این افراد معتقد بودند اگر آقای روحانی موفق نشود در پشت پرده این مشکلات را حل کند، باید با افکار عمومی در میان بگذارد. برخی نام این رویکرد آقای روحانی را محافظهکاری میگذارند که به نظر من صحیح نیست. اگر ما به ادبیات بزرگان اصلاحات در سالهای اخیر توجه کنیم، متوجه میشویم که با رویکردی که آقای روحانی در پیش گرفتهاند بیشتر موافق هستند. این مسأله درباره آقای کروبی نیز در گذشته مطرح میشد. زمانی که ایشان رئیس مجلس بودند و لایحه مطبوعات را از دستور کار مجلس خارج کردند، برخی به دلیل این کار انتقاد کردند. با این وجود در پاسخ عنوان کردند ما زمانی که میتوانیم گفتوگو کنیم باید از فرصت گفتوگو استفاده کنیم. البته از نظر من ایشان هنوز هم یک اصلاحطلب جدی است و اتفاقات رخ داده، ایشان را به یک شخصیت تجدیدنظرطلب تبدیل نکرده است. این وضعیت برای آیتا... هاشمی نیز وجود داشته است. در خاطرات آقای هاشمی آمده است که ایشان کابینه اول دولت سازندگی که از بهترین کابینههای پس از انقلاب بوده را با مشورت مقام معظم رهبری تشکیل داد و لیست اعضای دولت به خط مقام معظم رهبری نوشته شده است. نکته دیگر اینکه در دولت اصلاحات براساس مصوبه شورای عالی امنیت ملی که ریاست آن برعهده رئیس جمهور قرار داشته آیتا... منتظری در «حصر» قرار گرفتند. این در حالی است که پس از انتخابات سال96 جلسات مفیدی در شورای عالی امنیت ملی برگزار شده که مسأله «حصر» در دستور کار قرار گرفته است. نه تنها اصلاحطلبان و بلکه بخشهایی از جریان اصولگرایی نیز در این زمینه به آقای روحانی کمک کردهاند. بنده از آقای سیدمحمدرضا خاتمی نقل قول میکنم که آقای علی لاریجانی در این مسأله در حال کمک به آقای روحانی است و اتفاقا این کمک خیلی جدی است. من حتی اطلاع دارم که دیگر دستگاه نیز با دیدگاهی مثبت به این مسأله نگاه میکنند. نمایندگان فراکسیون امید با تشکیل کمیتهای با رئیس قوه قضائیه دیدار داشتهاند. این در حالی است که نیروهای امنیتی نیز با سعه صدر بیشتری با این مسأله برخورد کردهاند. آقای روحانی به دلایل منطقی از انعکاس اخبار مربوط بهاین موضوع خودداری میکنند تا مسأله حل شود. ما باید بپذیریم که در سال96 انقلابی در کشور رخ نداده، بلکه انتخابات برگزار شده است. در سالهای پس از اتفاقات سال 88 برخی عنوان میکردند که جریان اصلاحات به پایان راه خود رسیده است. این در حالی است که در شرایط کنونی جریان اصلاحات دارای حزب، رسانه، وزیر و مدیر است و جریانی که در حال حذف شدن بوده به سیاستورزی بازگشته است. شاید اگر آقای روحانی به جای آقای رحمانی فضلی از آقای تاجزاده در وزارت کشور استفاده میکردند، بسیاری از اصلاحطلبان از این اقدام خوشحال میشدند، اما اگر فرض بگیریم که آقای تاجزاده وزیر کشور بودند و در انتخابات مجلس خبرگان آقایان محمد یزدی و مصباح یزدی به مجلس خبرگان ورود پیدا نمیکردند، این شائبه به وجود نمیآمد که ممکن است رویکرد آقای تاجزاده در این مسأله نقش داشته باشد؟ به نظر من انتصاب افراد در دولت مهم نیست و بلکه مهم کارآیی و عملکرد مدیران آقای روحانی است که همگی در راستای گفتمان اصلاحات حرکت میکنند. در نتیجه آقای روحانی نه تنها به راست نغلتیده و بلکه برای اصلاحطلبانطلبان کم هم نگذاشته است.
تحلیل شما از عملکرد آقای محمدرضا عارف در سالهای منتهی به انتخابات ریاست جمهوری سال1400 چیست؟ آیا آقای عارف انتظار دارد اصلاحطلبان به پاس ایثاری که ایشان در انتخابات92 انجام دادند، در سال1400 پشت سر ایشان اجماع کنند؟
به نظر من اصلاحطلبان در سال1400 باید به تصمیم کلی شورای عالی سیاستگذاری جریان اصلاحات عمل کنند و هر تصمیمی که در این زمینه گرفته شد به آن متعهد باشند. البته ساختار شورای عالی سیاستگذاری نیاز به تغییرات جدی دارد کهاین تغییرات نیز باید در آینده رخ بدهد. ما باید تلاش کنیم از مدلهای سیاسی در کشورهای توسعه یافته استفاده کنیم. به عنوان مثال در کشور آمریکا قبل از برگزاری انتخابات یک انتخابات درون حزبی برگزار میشود که افراد در این انتخابات درون حزبی برنامههای خود را به حزب ارائه میکنند. در سال92 اصلاحطلبان بهاین مسأله توجه کردند که از بین آقای روحانی و آقای عارف کدام یک عملکرد بهتری در فضای انتخابات و مناظرات داشتهاند و با توجه به آن تصمیم گرفتند از آقای روحانی حمایت کنند. در نتیجه وضعیت به شکلی نبوده که آقای عارف ایثار الهی انجام داده باشد. البته آقای عارف در سال92 رفتار تشکیلاتی از خود نشان داد و به آرمانهای جریان اصلاحات متعهد بود. بنده پیشنهاد میکنم جریان اصلاحات با بازنگری در ساختارهای شورای عالی سیاستگذاری یک پارلمان و یا جبهه فراگیر اصلاحات تشکیل بدهد که در آن نخبگان در زمینههای مختلف که دارای تفکر اصلاحطلبی هستند حضور داشته باشند. در چنین شرایطی این پارلمان باید برنامههای آقای عارف و جهانگیری و یا هر کاندیدای دیگری را مورد بررسی قرار بدهد و در نهایت یک تصمیم نهایی بگیرد. در صورتیکهاین تصمیم نهایی اتخاذ شد نیز همه باید از آن تمکین کنند و کسی که از این تصمیم کلی تبعیت نکند به صورت طبیعی از جرگه اصلاحطلبی خارج خواهد شد. بنده نیز با توجه به اینکه معتقدم در سال1400 آقای جهانگیری نسبت به آقای عارف مفیدتر خواهند بود اما در صورتی که جریان اصلاحات بهاین نتیجه برسد که همه باید از آقای عارف حمایت کنند تمکین خواهم کرد و از آقای عارف حمایت خواهم کرد.
آیا قدرت در ایران پس از سال1400 دوباره دراختیار میانهروها قرار خواهد داشت و یا اینکه کاندیدای صددرصدی یکی از جریانهای سیاسی به قدرت خواهد رسید؟
اگر کشور در سال1400 به شرایطی برسد که رقابت انتخاباتی بین آقایان لاریجانی و جهانگیری شکل بگیرد ما با احیای دوقطبی سال76 مواجه خواهیم شد. در سال76 اصلاحطلبان براین باور بودند که اگر آقای ناطق نوری به قدرت برسد کشور به جهنم تبدیل خواهد شد. این در حالی است که در واقعیت چنین چیزی نبود و ما باید این انتقاد را درباره خود بپذیریم. اگر تا سال1400 معتدلین و میانهروهای جریان اصولگرایی بر تندروهای این جریان غلبه پیدا کنند و آقای لاریجانی موفق شود هژمونی جریان اصولگرایی را به دست بگیرد و از سوی دیگر اصلاحطلبان نیز روی یک گزینه مانند آقای جهانگیری اجماع کنند، رقابتی سازنده در فضای سیاسی کشور اتفاق خواهد افتاد. برای آقای روحانی نیز ریاست جمهوری آقایان لاریجانی و یا آقای جهانگیری تفاوتی نمیکند. این وضعیت در سال76 برای آیتا... هاشمی نیز وجود داشت. در آن مقطع زمانی نیز برای آقای هاشمی تضاد جدی بین آقای خاتمی و ناطق نوری وجود نداشت و ایشان گمان نمیکردند که با به قدرت رسیدن یکی وضعیت کشور «بهشت» میشود و با به قدرت رسیدن دیگری «جهنم». در سال1400 آقای روحانی به دنبال این خواهد بود که اصلاحطلبان معتدل و یا اصولگرایان معتدل در کشور به قدرت برسند و به همین دلیل بین آقای لاریجانی و جهانگیری تفاوت نمیبینند. در شرایط کنونی معتدلین هر دو جریان سیاسی کشور روی آقای روحانی اجماع دارد. این در حالی است که رئیس دولت اصلاحات و آقای ناطق نوری نیز از رویکرد آقای روحانی حمایت میکنند. اصولگرایان نیز باید این نکته را در نظر داشته باشند که زمانی این جریان به بلوغ و بالندگی خواهد رسید که فردی مانند آقای ناطق نوری در رأس این جریان قرار بگیرد و نه فردی مانندآقای رسایی.
ارزیابی شما از نوع رفتار دکتر جهانگیری و آقای واعظی در نهاد ریاست جمهوری چیست؟
آقای محمود واعظی از نظر فکری و ذهنی نزدیکترین فرد به آقای روحانی در نهاد ریاست جمهوری به شمار میروند. دلیل این مسأله نیز این است که آقایواعظی به معنای کلاسیک نه یک اصلاحطلب و نه یک اصولگرا هستند. بنده جایی از ایشان شنیدم که در گذشته و در انتخابات مجلس هم به مرتضینبوی رأی میداده و هم به بهزاد نبوی. آقای واعظی فکر میکنند که کشور به هر دو جریان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا نیاز دارد. این مشی است که آیتا... هاشمی همواره آن را دنبال میکرده است. آقای هاشمی در دولت اول سازندگی تلاش کردند از بهترین نیروهای چپ و بهترین نیروهای راست در دولت خود استفاده کنند. در نتیجه آقای واعظی از مکتب آقای هاشمی که همان مکتب اعتدال است پیروی میکند. نکته مهم در این زمینه نیز این است که ایشان هیچ اقدامی خارج از چارچوب وظایف رئیس دفتر رئیس جمهور انجام نمیدهد. نکته اینجاست که در دولت یازدهم برخی از وظایف رئیس دفتر رئیس جمهور فعال نبوده که با حضور آقای واعظی به عنوان یک شخصیت سیاسی فعال و انرژیک این بخشها فعال شده است. برخی افراد که تلاش میکنند دوگانه «واعظی-جهانگیری» را شکل بدهند در واقع به دنبال ساختن دوگانه «روحانی-جهانگیری» هستند که هم از نظر استراتژیکی اشتباه است و هم از نظر معرفتی. به نظر من این افراد خطا میکنند. آقای روحانی یک رئیس جمهور مستقر و تمام قد است و در جزئیترین تصمیمات نهاد ریاست جمهوری نقش اصلی را ایفا میکند. سر آقای روحانی را کسی نمیتواند کلاه بگذارد و یا اینکه ایشان را با ارعاب و فشار تحت تأثیر قرار بدهد. در نتیجه بین وظایف آقای واعظی و دکتر جهانگیری هیچ تداخلی وجود ندارد و هر دو در حیطه اختیارات خود کار میکنند و تمام شایعات بیپایه و اساس است.منبع : روزنامه آرمان
منبع : نامه نیوز